زندان از دیدگاه زندانیان

(‎3 صفحه – از 64 تا 66 )


خلاصه ماشینی: “از همان اوایل‌ زندگی مشترکشان اختلاف و دعوا شروع شد تا زمانی که منجر به طلاق شد؛با اینکه دو تا بچه داشتند ولی از هم جدا شدند و عامل این‌ جدایی هم فردی بود که زیر پای خواهرم‌ نشسته بود و به او قول ازدواج داده بود و او نیز قبول کرده بود که با او ازدواج کند و گفته بود که از شوهرش راضی نیست،البته نه به خاطر فقر و بی‌پولی دامادمان،چون او وضع مالی‌ خوبی داشت،ماشین و خانه مستقل داشت و در بهترین جای نقده مغازه داشت ولی با این‌ همه از هم جدا شدند،هنوز کاملا طلاق‌ نگرفته بودند که خواهرم با فرد مذکور فرار می‌کند. وقتی که من در عجب‌شیر بودم همانطور که گفتم خواهرم و برادر کوچکم برای آوردن‌ خواهرم به نقده می‌روند و او را در منزلی که‌ اجاره کرده بود و یک دختر کوچک هم در بغل‌ داشت پیدا می‌کنند و خواهرم او را به روستای‌ خود و منزل خودشان می‌برد و بعد از ظهر همان روز برادرم برمی‌گردد و به پدرم اطلاع‌ می‌دهد و پدرم هم شبانه با یکی از همسایه‌ها که یک ماشین پیکان داشت با او به منزل‌ خواهرم می‌روند؛در آنجا پدرم با خواهش و التماس به خواهرم می‌گوید که با او برگردد، ولی با مخالفت خواهرم روبرو می‌شود،پدرم‌ عصبانی شده و دست و پای او را با طناب‌ می‌بندد و داخل پیکان می‌گذارد.”

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

*

code