از دفتر خاطرات یک وکیل
نویسنده : اعتمادیان، صارم الدین؛
(4 صفحه – از 44 تا 47 )
خلاصه ماشینی: “پول،«غلام»روی کلمه پول خیلی تکیه میکرد-و بالافاصله دست در جیب کرد یک دسته اسکناس بیرون آورد و گفت این پول، اولش سیصد تومان بود ولی 20 تومان خرج من و مادرم شده که باینجا آمدیم و بیست تومان هم باید خرج کنیم بر گردیم و حالا یان دویست و شصت تومان است خواهش میکنیم آنرا قبول کنید تا جبران زحمات شما شده باشد و سپس پولها را روی میز من گذاشت و گفت،«هیچ وقت نمک ناشناسی نمیکنم»-در حالیکه تحت تأثیر این منظره و هیجانات ناشی از رفتار انسانی«غلام»و مادرش بودم رو به او کردم و گفتم تو میگفتی دیناری پول و ذرهای از مال دنیا نداری پس چگونه این پول را فراهم کردی؟«غلام»در حالیکه از این اقدام خود ابراز خوشحالی میکرد جواب داد:من برای یکسال«قراری»شدهام(یعنی اجیر شدهام)صد تومان کمتر از نرخ مقرر دستمزد گرفتهام بشرطی که تمام دستمزد یکسالهام را قبلا دریافت کنم و برای شما بیاورم-دیگر طاقت نیاوردم-اشک در دیدگانم دوید و بصورتم سرازیر شد با خواهش و التماس پول و همچنین نمودم-روی غلام را بوسیدم و از او و مادرش خداحافظی کردم و این بزرگترین و پر ارزشترین حق الوکالهای بود که در تمام مدت وکالتم دریافت داشتم.”
آخرین دیدگاهها