زندان؛ از دیدگاه زندانیان / درسی که من از زندان گرفته ام/ گرد آوری و ارسال نامه ها از سوی معاونت حقوقی
(3 صفحه – از 69 تا 71 )
خلاصه ماشینی: “با اینکه زندان جایی است که باید زمانش را زودتر گذراند،ولی خیلی به«زمان»اهمیت میدهند و به ما هم این را یاد میدهند؛در حالی که من در گذشته،بسیاری از اوقات باارزش خود را به بطالت گذراندهام. و وقتی مرا گرفتند،تمام رفقایی که دور و اطراف من بودند:،همه فرار کردند و حتی خبری هم از من از پدرم نمیگرفتند،فقط تنها کسانی که به دیدنم میآمدند،همین پدر و مادر پیرم بودند، وقتی برای دیدنم،به پشت میلههای سرد ندامتگاه میآمدند،گریه میکردند و میگفتند:اینهمه رفیق که داشتی و ما را به آنها میفروختی،حالا کجایند؟آنها آمدند ملاقات تو یا ما؟واقعا درسی که من از زندان گرفتم،این بود که دوستان واقعی من،پدر و مادر و خواهر و برادرانم هستند؛اینکه قانون میگوید؛خلاف نکن،آزاد بگرد،اگر خلاف کنی،جای تو زندان است. بلکه بر روی آن هم خواهد افزود و دیگر اینکه،شخص زندانی باید فکر کند که اوقات بیکاری خود را چگونه پرکند و آن را بیهوده تلف نکند در آخر،من به عنوان یک زنداین،نتیجه میگیرم که خود را برای خود تکرار و بررسی میکند و سعی میکند که در آینده آن اشتباهات را تکرار نکند و پس از آزادی،به عنوان انسانی با تجربه (اگرچه نادم و پشیمان)در میان جامعه زندگی کند. دیگر به لطف خدا،دلم در تسخیر خفاشان شبپرست قرار نخواهد گرفت،آنها که چشم دیدن روز را ندارند!حالا در این اقیانوس زندگی یاد گرفتهام که باید بازوانی پرتوان و سدشکن داشته باشم تا بتوانم خود را روزی،دوباره به ساحل خوشتختی برسانم.”
آخرین دیدگاهها