شعر


(‎2 صفحه – از 132 تا 133 )

خلاصه ماشینی: “عجب که کوه شده چون نسیم سرگردان که عشق می کشد از هر طرف به هر سرپوش طلوع می کند اکنون به روی نیزه سری که روی شانة طوفان رهاست گیسویش ابوالفضل نظری وقتی می خواستم بخوابم سرم رو دومن تو بود دلم عجیب منتظر لالایی گفتن تو بود این خواب آخر منه وقت لالایی گفتنه ولی نمی دونم چرا؟ سرت رو دومن منه سرت رو دومن منه – به من بگو کجاس تنت لبات دارن به من می گن – با لب تشنه کشتنت وقتی تو می خواستی بری – من توی خیمه خواب بودم تشنه کنار گهواره – تو خیمه رباب بودم دلتنگ اصغرم شدم – دلم می خواد باهاش باشم براش لالایی بخونم – همبازی داداش باشم وقتی سلامت می کنم – نمی شنوم جواب تو تو بیداری ندیدمت کاشکی ببینم خواب تو مادرو تو خواب دیدمش جات بابا خیلی خالی بود تو نور مهتاب دیدمش انگار سایش هلالی بود من نایب الزیارتم اونم تو رو صدا می کرد به عمه ام سلام رسوند همش اونو دعا می کرد برا پذیرایی تو دختر تو هیچی نداشت اخلاص دخترو ببین جونشو رو طبق گذاشت”

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

*

code