سیمای سبز

نویسنده : مقدسی، فاطمه ؛

(‎6 صفحه – از 35 تا 40 )


خلاصه ماشینی: آخر هر وقت میخواهم در خانه از آنها حرف بزنم ، مامان سرم داد میکشد و میگوید «غم و غصه کم داریم ، غصه دیگران را هم باید بخوریم !» وقتی صحبت هایم تمام میشود دایی جواد مرا میبوسد و میگوید: « خدا همیشه آدم های خوب را زود میبرد پیش خودش » من می گویم پس خوش به حال مرضیه اینها ؟ » دایی جواد میگوید « آره !» دفتر املا و نقاشیام را میآورم و به دایی جواد و زن دایی نشان میدهم . شب که بابام میآید جلوی من به مامانم میگوید اینها دیگر برای چه آمده اند؟» مامان میگوید جواد میخواهد برود جبهه زهرا هم با او آمده است که سری هم به ما بزنند زود می روند!» بابا می گوید خلاصه یک وقت هوس نکنند عید را اینجا بمانند آن وقت مجبوریم توی این بکش ، بکش دراین خراب شده بمانیم ! وقتی بلند میشویم که بیائیم بیرون بابا میگوید خوب بروید ولی یادتان بماند آدم یاد هرچه که باشد همان به سرش میآید مامان میگوید: جواد جان زود برگردید این ذلیل مرده باید مشق هایش را تمام کند در راه به دایی جواد میگویم من میتوانم پیش شما بمانم و با مامان اینها نروم .

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

*

code