زندان از دیدگاه زندانیان معاونت حقوقی سازمان قضایی نیروهای مسلح
(4 صفحه – از 88 تا 91 )
خلاصه ماشینی: “دلم عجیب درد گرفت؛گویا بغض با تمام سوزش اسیدی خیال داشت حنجرهام را بشکافد و حتی قادر بود تا جلوی اشک را هم بگیرد؛دست لرزانم را به جیب بغلم بردم و طلایی را که برای تولدش خریده بودم بیرون آوردم؛طلایی که نام او را روی آن حک کرده بودند. طلاهای همسرم را در خرید منزل 120 متری با ساخت سی و پنج سال!که هشت سال از وام آن هنوز باقی است،به یغما بردم،در این پنج ماه مقداری هم از وسایل جهیزیهاش را،که اگر چه وانمود میکرد به آنها احتیاجی ندارد،اما در گریههای آهستهاش در کنار درخت گیلاس وسط حیاط،حکایتی دیگر نهفته بود؛نمیخواست اشکهایش را ببینم،میترسید شاید صدای شکسته شدنم را بشنود! همسرم سراسیمه وارد خساط شد و با دو دست بر سرش کوبید و گفت:یا امام غریب!چه شده!؟در حال گریه گفتم:هیچ،هیچ. کسی است که بارها خبرهایی برای من آورد که فلان خلافکار،در سرقت فلان مغازه یا منزل دست دارد؛اما روزی شریک وی به نام خسروی را که در باند فساد و لواطی دستگیر کرده بودم از من خواست تا از پرونده رها نمایم ولی این کار را نکردم،خیلی به من میگفت آبروی من بنگاه و خودم در محل میرود،در زندان که به او گفتم تو که به نام من چنین غلطی کردی چرا به من نسبت ناجوانمردانه میدهی در حالی که دستهایش را به هم میمالید گفت: سروان ناراحت نشو!این به آن در. به خدا قسم!در عرض این پنج ماه بیپولی و با این خرج و مخارج و تورم،بارها و بارها به فکر افتادم در کار خلاف(قاچاق سیگار)هم که شده وارد شوم و دل به دریا بزنم و خرج روزانه خانوادهام را در بیاورم،اما وقتی در مقابل آیینه قرار گرفتم،گریهام گرفت که:کلانتر کلانتری،سلطان صاحب قرآن،قطاع النفس اراذلواوباش،میخواهد قاچاقچی شود!”
آخرین دیدگاهها