داستان/ زینت

نویسنده : گودرزی، حمید ؛

(‎5 صفحه – از 75 تا 79 )


خلاصه ماشینی: “انگار کلمات مورد نظرش را پیدا نمی‌کرد و با خودش کلنجار می‌رفت: -راستش امروز مأمورین گشت ما که در بلوار پشت کلانتری در حالت گشت زنی بودند متوجه شده‌اند که اتومبیل پژوی سبز رنگی‌ کنار خیابون پارک شده،بعد مرد جوانی از آن‌ پیاده شده دور و برش رو خوب نگاه کرده وقتی‌ متوجه شده که کسی از آنجا نمیگذره،در صندوق عقب ماشینش رو باز کرده و جسد زنی‌ رو بغل زده و برده انداخته زیر درخت‌ها… -کمی خوددار باشید شما که اون زن رو ندیدین و معلوم نیست همسر شما باشه،وقتی‌ مأمورین به طرف او حرکت کردند پا به فرار گذاشته و سوار ماشین شده و به سرعت برق‌ از برابر چشم آنها ناپدید شده خوشبختانه دست‌ روزگار گریبانش رو گرفته و مستقیم خورده به‌ تیر چراغ برق،ماشینش از کار افتاده و خودش هم‌ خونین و مالین افتاده روی صندلی… -درباره قتل مادرم زینت مطلبی داشتم‌ او فرشته بود و بلافاصله از داخل کیفش‌ پاکتی را در آورد و روی میز افسر تجسس‌ گذاشت سروان پاکت را که چروک و خاک آلود شده بود برداشت: -قضیه چیه دختر خانم؟ -این پاکت رو از توی حیاط پیدا کردم، داخل باغچه بود. ، نامه‌ای نوشتم و اول وقت انداختم توی حیاط بعد توی تاریکی سحر از دیوار بالا رفتم و سعی‌ کردم در پارکینگ رو باز کنم با شاه کلید ماشین‌ را روشن کرده بودم که دستی از پشت به شانه‌ام‌ خورد تا برگشتم کلید برق را زد و چشمم افتاد توی چشاش،خاله زینت بود: -خجالت نمی‌کشی مرد…”

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

*

code