حقوق بشر، عقلانیت و احساسات گرایی

نویسنده : ریچارد رورتی؛ دلگیر، مهدی؛

(‎26 صفحه – از 121 تا 146 )


خلاصه ماشینی: “در ادامة این مقاله، به این پرسش‌ها خواهیم پرداخت: چرا شناخت، برای تصور ما از خود، نسبت به آنچه که دویست سال پیش بود، بسیار کم‌اهمیت‌تر شده است؟ چرا تلاش برای بنای فرهنگ بر ماهیت، و تعهد اخلاقی بر شناخت امور جهانشمول فرافرهنگی، از آنچه که در عصر روشنگری به نظر می‌رسید برای ما بسیار کم‌اهمیت‌تر شده است؟ چرا این قدر طنین و تأثیر ناچیزی در پرسیدن از اینکه آیا انسان‌ها در واقع، حقوق لیست شده در اعلامیة هلسینکی را دارند» وجود دارد؟ به طور خلاصه، چرا فلسفة اخلاق به بخش کمرنگی از فرهنگ ما تبدیل شده است؟ یک پاسخ ساده این است که بین عصر کانت و عصر ما، داروین، با استدلال، اکثر اندیشمندان را از این دیدگاه منصرف کرد که انسان‌ها دارای یک عنصر اضافی ویژه هستند. اما اگر فلسفة اخلاق استعلایی اطمینان به این نیست که امر (imperatine) غیر شناختی برآمده از آگاهی اخلاقی مشترک، وجود یک «واقعیت عقلی» را نشان می‌دهد – واقعیتی دربارة چیستی یک انسان بودن، یک فاعل عقلانی، موجودی که چیزی بیشتر از یک دسته از تعین‌های زمانی – مکانی است – پس چیست؟ کانت هیچ گاه نتوانست تبیین کند چگونه حاصل فلسفة استعلایی می‌تواند شناخت باشد، اما هیچ‌گاه نیز نتوانست از تلاش برای ادعای چنین شناختی دست بردارد.”

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

*

code