به تهران آمدیم
نویسنده : پور طباطبایی؛
(3 صفحه – از 27 تا 29 )
خلاصه ماشینی: “پیش خود گفتم الان دستگاههای قانونی بنفع ما بکار خواهد افتاد و این مرد سود طلب و وقیح را بسزای عملش خواهد رسانید چطور ممکن است یک آدم طماع بتواند با این جسارت و پرروئی دو جوان درس خوانده را ناراحت کند و کسی هم باو کاری نداشته باشد؟! رفیقم آهسته گفت:«چه استبعادی دارد که این مرد بیشرم چیزی در چمدان ما بگذارد و با این ترتیب برای ما درد سری بوجود بیاورد و پروندهای ساخته شود؟» همه آن ناراحتیهای قبلی را فراموش کردیم در صدد این بودیم که از این دامی که برای ما گسترده شده بود نجات پیدا کنیم. ما این مرد را میشناسیم او در محل معروف است و میدانیم حرف بیجهت نمیزند اگر از شکایت خود صرفنظر کنید و بیسروصدا از مسافرخانه بروید بمصلحت شما خواهد بود». وقتی میخواستیم از در کلانتری خارج شویم پاسبانی که در اطاقک چوبی بود سر نیزه تفنگش را جلو آورد و گفت باید برای خروج اجازه داشته باشید.”
آخرین دیدگاهها