نقش حقوق بشر برای خلق هویت شخصی
نویسنده : پلمن، کریستوفر؛
(16 صفحه – از 205 تا 220 )
چکیده:
«یافتن تشابه یا تفاوت، قدم اصلی در روند قانونی است.» (Edward H. LEVI) این اهمیت اصلی هویت برای قانون نه تنها نسبت به موارد و اقدامات اعمال میشود، بلکه به افراد نیز بستگی دارد. به نظر میرسد هویت برای قانون بسیار مهم است، احتمالا به این دلیل که مقررات حقوقی بازیگران منطقی و ثبات آنها را به طور پیش فرض میداند. به این معنا که آنها در زمان و فضا مانند پایداری اشیا و دستههای آنها، با ثبات هستند. هویت شخصی اساسا به معنای امید یا ادعایی است که یک انسان با وجود گذر زمان و حرکت و تغییر مکان، «یکسان» باقی میماند. اکنون، از دیدگاه علوم طبیعی، هیچ پدیدهای یکسان باقی نمیماند. بنابراین هویت همیشه ساخته اجتماع است. حقوق بشر به شیوههای گوناگون برای ساخت من، فرد و موضوع مدرن، در صورتی که شهروند نباشند، مشارکت میکند. اول، آنها در قانون اساسی به عنوان یک انسان واحد که از نظر قانونی شناسایی شدهاند و دارای یک وضعیت قانون هستند، از سایر اعضای گروه، شناسایی و جدا شدهاند. حقها در واقع میتواند به عنوان رسمیت شناختن متقابل شناخته شود. (Hegel, Mead & Axel Honneth) این مشارکت اول نه تنها به سختی از دیگر سازوکارهای قانونی به ویژه حقوق مدنی و امکان انعقاد قرارداد متمایز است، بلکه از ابعاد اجتماعی و سیاسی مربوط به وجود خود فرد نیز متمایز میباشد. دوم، حقوق بشر فرد را به یک روش خاص و نه فنی بنا میکند. آنها امتیازات ویژه را به افراد گونهها [شخص محور] اختصاص میدهند و کمتر پیش میآید امتیازاتی را به گروهها تخصیص دهند. به طور خاص اعلامیه فرانسوی حقوق انسان و شهروند (26 آگوست 1789) بر خلاف اصطلاح انگلیسی حقوق بشر، انسانی را به صورت مفرد ذکر میکند. معمولا فقط افراد میتوانند ادعا کنند و از آنها استفاده کنند؛ حقوق بشر برای منفعت گروهها مشکل زاست، زیرا آنها به راحتی با حقوق فردی برخورد میکنند. به عنوان مثال، حق جابجایی آزاد در یک قلمرو مشخص که معمولا ملی میباشد و یا آزادی برای کار و انتخاب اشتغال خود، اساسا فردی است. به عنوان مثال گروهها نمیتوانند وانمود کنند که از این حقوق بهره مند هستند، زیرا به این معنی خواهد بود که انتخاب خود را بر دیگر اعضای گروها تحمیل میکنند. سوم، حقوق بشر به استقلال شخص منجر میشود، بدون اشاره به بدهکارانی که از منافع حقوق بشر بهره بردهاند و یا هیچ وظیفهای را دارا نیستند. با ایجاد – و یا اجازه دادن به ایجاد – امتیازات ویژه، مقررات قانونی دیگر به صراحت یا به طور ضمنی یک تکلیف و دین نیز ایجاد میکنند. با این وجود، حقوق بشر هیچ گونه نشانهای مبنی بر اینکه چه کسی را مکلف میداند و فرد چه کاری باید انجام دهد را، شامل نمیشود. بدین ترتیب موجب تقویت سراب سودمندی برای همه میشود. حقوق بشر توهم استقلال انسانها از یکدیگر را تقویت میکند. این ایده خودمختاری فردی در معنای لغوی آن است: auto = self, nomos = rule or law، به این معنا که افراد انسان قانون خود را ایجاد میکند و خود را اداره میکند. بنابراین، حقوق بشر را میتوان به عنوان بیان و ضامن برجسته «فردگرایی مستقل» مورد تحلیل قرار داد. (Crawford B. Macpherson) آنها به طور همزمان عامل و تاثیر فردگرایی سکولار و جهانی سازی مداوم میباشند. همانطور که در واقع این دو فرآیند مرتبط به هم ادامه مییابند، ممکن است کسی به آینده توجه کند و این سوال را مطرح کند که تا چه حدی تلفیق حقوق بشر و هویت شخصی ممکن است به سمت «موضوع جهان حقوقی» گسترش یابد.
آخرین دیدگاهها