زندان از دیدگاه زندانیان
(4 صفحه – از 57 تا 60 )
خلاصه ماشینی: “مدت سی و هشت ماه از زندانی شدن این حقیر گذشته ولی تاکنون به صدای مظلومیت من و خانوادهام توجهی نشده و حسد و کینه آن چنان در پرونده کیفریم به وضوح جا خوش کرده که چشمان حق و عدالت را کور نموده و گوشهایش را کر،اما امید خود را از دست نداده و همواره به دنبال این میباشم که بتوانم به طرق قانونی مطالبم را به گوش مسئولان رسانده و آهوناله زن و فرزند و مادر پیرم را که در این مدت مدید از دیدارشان محروم بودهام به عنوان برگههای ظلم و ستم انسانهای کجاندیش به حقپرستان بنمایانم،هیچ عذابی بدتر از گریه فرزند برای پدر و مادر 2l(به تصویرصفحه مراجعه شود) نمیباشد. پدر و مادر این پسر شاغل بودند و همیشه صبح تا غروب در بیرون از خانه به سر میبردند و کار من هم این بود که بعدازظهرها پس از مدرسه و بعد از صرف نهار به خانهء آنها میرفتم و کار ما آنجا شده بود نوار گوش کردن،با دخترها قرار گذاشتن و سیگار کشیدن برای مدتی برایم جالب بود تا اینکه در هنگام سیگار کشیدن در خیابان زن عمویم مرا دید به رویش نیاورد و خیلی بیاعتنا از کنار من رد شد و حتی جواب سلام مرا نداد و من هم بعد از چند دقیقه فراموش کردم و به در خانهء یکی از دوستانم رفتم و با او به بیرون رفتم، ساعت هفت بعدازظهر بود که به خانه برگشتم وقتی به در خانه رسیدم ماشین پدرم را در جلوی درب خانه دیدم و چون معمولا پدرم ساعت نه شب به خانه میآید تعجب کردم و چون بوی سیگار میدادم ترسیدم و در دل خداخدا میکردم که پدرم بوی سیگار را متوجه نشود،زنگ را به صدا درآوردم بعد از گذشتن چند ثانیه در باز شد و من به داخل رفتم وقتی 2lوارد شدم تازه فهمیدم موضوع از چه قرار است و علت زود آمدن پدرم به منزل به چه دلیل بوده وقتی وارد شدم قیافهء خشمناک پدر و مادرم و قیافهء متعجب برادرهایم مرا به وحشت انداخت،پدرم یکدفعه ازجابرخاست و دستم را با عصبانیت گرفت و به درون اتاق برد،مادرم هم به دنبال سر ما به درون اتاق آمد و شروع کردند مرا سینجیم کردن و نصیحت کردن و پشت سر هم از من میپرسیدند برای چه سیگار میکشی؟چطوری سیگاری شدی؟و…”
آخرین دیدگاهها