دادرسی و حکایتهای تاریخی
(2 صفحه – از 69 تا 69، از 71 تا 71 )
خلاصه ماشینی: “قاضی ادامه داد:یک ماه پیش دو نفر که روی موضوع مهمی باهم نزاع داشتند نزد من آمدند، و نظر به اینکه هردو دارای شهود و دلایل محکمی بودند به امید اینکه با یکدیگر صلح کنند،آنها را رد کردم،یکی از آنها شنیده بود که من«رطب»را بیاندازه دوست میدارم!و لذا طبق جالب و زیبایی از رطب که تا آن روز مثل آن را ندیده بودم،ترتیب داده و توسط خادم خودم برای من فرستاد هرچند که از این عمل فوقالعاده ناراحت شدم و طبق را پس فرستادم و خادم را که در قبال گرفتن چند درهم رشوه عنوان «رایش و دلال»را در این کار پذیرفته بود،بیرون کردم،ولی امروز که این دو نفر باز برای طرح مجدد دعوای خود پیش من آمدند علاقهای از آنکس که برای من رطب فرستاده بود در دل خود احساس نمودم و نمیدانم اگر هدیه را میپذیرفتم چگونه بودم؟ ای خلیفه!من به خود اطمینان ندارم و میترسم در این مقام«دین و ایمانم»را از دست بدهم و حقوق جامعه را پایمال نمایم،از شما میخواهم استعفای مرا بپذیرید.”
آخرین دیدگاهها