در راه دانشکده


نویسنده : وحیدی، حسین؛

(‎5 صفحه – از 44 تا 48 )


خلاصه ماشینی: “دکتر محمود خان برای پیدا کردن شغل‌ کوشش خود را آغاز کرد ولی هرجا که میرفت‌ در عین حال که با استقبال گرم و پر احساسات‌ دوستان اونیورسیته دیده‌اش روبرو میشد، احساس میکرد که هوا پس است و همان دوستان شانزه‌لیزه دیده او که برایش بظاهر ابراز احساسات میکنند و از مراتب فضل و دانش او داد سخن میدهند پنهانی برای او میزنند و پوست‌ خربوزه زیر پایش میگذارند و بالاخره همین‌ پوست خربوزه‌ها و زدنها بود که دکتر محمود خان‌ را از مشاعل اداری رانده کرد و او را بطرف‌ استادی دانشگاه کشانید و همین کار دومین‌ مرحله عوضی رفتن راه او بود. ولی عیب کار اینجا بود که دکتر محمود خان همه چیز را با زاویه‌ دید خودش نگاه میکرد او فکر میکرد استاد دانشگاه یعنی کسی که از همه کارها دست بشوید و فکر و ذکری نداشته باشد جز خواندن و نوشتن‌ و درس دادن و با ایمان و خوشروئی با شاگرد سر و کله زدن و با همین طرز فکر و دید مخصوص‌ بود که از همان روز اول که کسوت استادی را ببر کرد راه کتابخانه را در پیش گرفت. در اینوقت استاد و دانشجو نزدیک دانشگاه‌ رسیده بودند-با سکوت عمیق استاد دانشجو هم ساکت شده بود و آهسته در کنار استاد راه‌ میرفت تا اینکه هر دو بدر دانشکده رسیدند و دانشجو خداحافظی کرد و رفت درحالیکه‌ دکتر محمود خان هیچ راهی برای جور کردن‌ پول قسط عقب مانده فرش خود پیدا نکرده بود و دانشجو هم نفهمیده بود چگونه کلمات قانون‌ را با الماس وزن میکنند و برای بآغوش گرفتن‌ شاهد موفقیت در زندگی اجتماعی آینده چکار بایستی بکند.”

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

*

code